گلهايي كه آبشان می دادی و باغچه كوچك مرا
زيبا می كرد
حالا تشنه و بی كسند (تنهايند)
انتظار بازگشت تو و حس از دست دادن توباعث باني اين حال آشفته ماست
حالا تشنه و بی كسند (تنهايند)
انتظار بازگشت تو و حس از دست دادن توباعث باني اين حال آشفته ماست
قصه هايي كه به آن ايمان داشتي چون ترانه ای شدند
غيرممكن ها را از ياد تو بردند
حالا تمام اين قصه ها نيمه كاره ماندند
همين كه تو رفتي
فراموش شدند
عکسهای روی میزم به فيلمی قديمي بدل شدند
هر روز همان صحنه ها
هر دوی ما در آن فيلم
با تمام شادی هايمان حتی آنهایی كه به چشم نمی آمدند
با خاطرات خيلی قديممان...