چشمهايت يك چيزی مي گويند اما حرفهايت چيز ديگری
اگر ميخواهی بروی برو، اين عشق همين جا تمام می شود
كسانی كه می گفتند اين-رابطه-
سرانجامی ندارد حالا حق به جانب شده اند
آنهایی كه به ما حسودی می كردند حالا
خوشحال شده اند
روحم جريحه دار شد، دلم می خواهد فرياد بزنم
هرچه می خواهد
بگذار بشود تو در قلبم خواهی ماند
دست خودم
نيست نمی توانم فراموش كنم
وجودم در تنگنا قرار گرفت دلم می خواهد فرياد
بزنم
هرچه می خواهد بگذار بشود تو معشوق من باقی خواهی ماند
نمی فهمم اين چه
حكايتی است مرا ببخش
تا همين ديروز عاشق هم بوديم و امروز مثل دو غريبه
كسانی كه می گفتند اين-رابطه-
سرانجامی ندارد حالا حق به جانب شده اند
آنهایی كه به ما حسودی می كردند حالا
خوشحال شده اند
روحم جريحه دار شد، دلم می خواهد فرياد بزنم
هرچه می خواهد بگذار بشود تو در قلبم خواهی ماند
دست خودم نيست هنوز دوست می
دارم
دست خودم نيست نمی توانم فراموش كنم
وجودم در تنگنا قرار گرفت دلم
می خواهد فرياد بزنم
هرچه می خواهد بگذار بشود تو معشوق من باقی خواهی ماند